________________________________________________________________________________________________________________________________

.

چهره زن در شعر انقلاب

محبوبه زارعی

.

فصل دوم: زن و حماسه

زن آنچنان که عشق می آفریند، حماسه می آفریند و آنچنان که در عشق، بزرگ و اساطیری می شود در جنگ نیز اسطوره گذشت و دلاوری و مردانگی می شود.

مردان به جنگ می روند و زن در غیاب مردان خانه، خود پاسبان زندگی می شود. او پاسبان حریم خانه و عشق و مهربانی است. او می ماند تا عشق بماند تا زندگی از حرکت نایستد، تا مردان دوباره متولد شوند. او مادر عشق است و خودعشق. عباس باقری می گوید:

و مادرانی/ کفن روی دستشان/ دنبال نوجوانی خود بودند/ در کوچه های مه/ جوانی خود را شناختند/ دوشیزگانی، دنبال کودکی خود/ کفنی روی دستشان/در کوچه های دور/ آوای کودکانه خود را شناختند/ طفلانی/ در پیش روی مادران به تباهی/ و مادران کفنی روی دستشان.

-1 مادر و حماسه

قیصر امین پور لحظه وداع مادر با پسر رزمنده اش را این گونه تصویر می کند:این زن که بود/ که بانگ “خوانگر یو” محلی را از یاد برده بود/ با گردنی بلندتر از حادثه/ بالاتر از تمام زنان ایستاده بود/ این مادر که بود/ که می خندید؟ / وقتی که لحظه/ لحظه رفتن بود.

حسن حسینی نیز خطاب به مادر می گوید:

می روم مادر که اینک کربلامی خواندم

از دیار یار و دریا آشنا می خواندم

مهلت چون و چرایی نیست مادر، الوداع

زانکه آن جانانه بی چون و چرا می خواندم

سهیل محمودی:

خبر بر ما می آوردند ای کاش

تو را اینجا می آوردند ای کاش

چه باید گفت با مادر که گوید

شهیدم را می آوردند ای کاش

و سعید بیابانکی:

ای آنکه بپروریدی از شیرت، شیر

الحق که عصاره شرف بود آن شیر

امروز نگر به خیل گردان و ببین

هر قطره شیر شد هزاران شمشیر

عبدالملکیان نیز با مادرش این گونه نجوا می کند:

مادر! پیروزی نزدیک تر از گمان توست/ من هر صبح او را می بینم/و او هر صبح به من لبخند می زند/ مادر، شهادت را باور کن/ افتخار را بیاموز/ برایش نوشتم:/ مادر، خداحافظ/ تا سلام بر خونین شهر/ خداحافظ/ تا سلام بر پیروزی

داکانی نیز از حماسه مادر می گوید:

مادرم، این سوی جبهه های نبرد

چشم در کار عشق می سوزد

بر لبانش دعای پیروزی است

شال فردای فتح می دوزد

و سلمان هراتی از مادرانی برتر می گوید:

خدایا اسم این گلها چیست؟ / اینجا مادران از کویر می آیند/ اما دریا می زایند/ کودکان توفانی می آفرینند/ دختران بهار می بافند/ پسران برای توسعه صبح خورشید می افشانند.

قزوه نیز از مادر انقلابی می گوید:

دیشب مادرم با چای و کشمش سرکرد/ او قلبش برای انقلاب می تپد

عبدالملکیان، شاعر مادر حماسه ها چنین می نویسد:

مادر، سلام/ خانه ات آبادان.../ مادر غمت مباد که تاریخ جنگ ما/ با خون پاک و روشن مریم/ نوشته خواهد شد.../ مادر غمت مباد/ قلب بزرگ و دست دعایت بلند باد/ مادر غمت مباد/ اینجا که بی دریغی خون جاری است/ مظلوم زخمی ات/ تا انهدام ظلم/ دست از مدار ماشه بر نمی دارد.../ مادر، اینجا ستاره ها همه روشن / اینجا ستاره ها همه نزدیک/ مادر در آسمان روشن اینجا پرواز ممکن است/.../ مادر اینجا حضور ناب خدا جاری است/ اینجا همیشه فرصت بیداری است/ دیروز در هرم آفتاب و آتش جبهه/ یک زن به سن و سال تو را دیدم.../ گفتم: سلام مادر/ چرخی زد و به شوق نگاهم کرد/ در التهاب گونه او/ قد کشیده اشک.../ مادر/ این نامه یک اشارت کوتاه از سرزمین نور و نخل و پرنده است/ مادر/ چشم انتظار باش/ چشم انتظار مژده پیروزی/ تا روشنای فتح/ خداحافظ.

-2 همسر و حماسه

زن وقتی عروس خانه بخت است، چون قاصدک و چون کبوتر، پیغام شیرینی و شکوفایی می آورد و این کبوتر کوچک چه بزرگ و شگفت می شود وقتی که عاشق را به سوی معشوقی زیباتر روانه می کند.

محمدعلی محمدی چنین می گوید:

پدری اکبر خود را بوسید.../ و عروسی به سر حنظله خود / گل ریخت/ سبزپوشان/ به خزان خندیدند.

و باز عبدالملکیان:

از لب بام کفتری پر زد/ از دل زن کبوتر شادی/ مرد در فکر نینوایی بود/ مرد در فکر روز آزادی/ مرد در پیچ کوچه سرگردان/ چشم در چشم همسرش خندید/ چشم زن دید جبهه در جبهه/ مرد او مثل شیر می جنگید.

محمدعلی محمدی، یک زن را عامل تکامل خود می داند:

یک زن مرا به جبهه فرستاد/ من شعر کاملی شده بودم/ او خواست تا سروده شوم/ اما/ تنها به گوش اهل دل/ آنان که بی گدار/ چشم از جهان گسسته به جانان رسیده اند. حماسه زن، تنها در دل کندن از این و آن نیست بلکه هرجا که شد خود نیز مردانه تیغ به دست گرفته است:

سودابه امینی چنین می سراید:

گیسوی خسته ات را در چنگ می فشاری

با دشنه می گذاری دل بر مدار آتش

و باز محمدعلی محمدی:

زنان مرد چه دلهای محکمی دارند/ که دود هیمه تر حتی/ نمی به چشم غضبناکشان نمی آرد.

عبدالملکیان این بار از زبان یک زن سخن می گوید:

کمان و ترکش و تیرم را / به اسب شوی خود بستم/ و مادرم بااشک/ غروب بدرقه را/ به صبح حادثه پیوست.

فصل سوم: زن و اندوه

در طول تاریخ ظلم های فاحش و فجیعی در حق زن شده است. چه بسیار زنانی که در پای خدایان سنگی قربانی شدند، چه بسیار دخترانی که بدن نازکشان زیر خاک جاهلیت پوسید، چه بسیار زنانی که با شوی مرده خویش در خاک مدفون شدند، چه بسیارزنان شوی از دست داده ای که اندوه تنهایی و بار سنگین حفظ زندگی را بر دوش کشیده اند و جز صبر و سکوت از آنان برنیامده است. صبر و سکوتی که چهره ای مقدس و اهورایی به خود گرفته است. غلامحسین عمرانی از سکوت و شکیبایی زن چنین حکایت می کند:

بانوی رود/ بانوی باغ/ بانوی برج های اساطیری/ وقتی که از کرانه دریا/ بر می آیی/ خاموشی تو را/ بر ساحل شکیب آواز می دهم/ بانوی چشمه سار درخشان کوه ها.

و محمدعلی محمدی چنین می گوید:

من از رسوم کهن می گویم/ که گیسوان زنان را/ به خون چهره ناخن کشیده می آغشت/ و گیسوان به خون رنگین تر/ نشان حرمت ایام پاکبازی بود/ من از رسوم کهن می گویم/ که پا به پای شما می آیند و مثل انسان پا بر غبار می سایند/ من از دوام رسالت ها/ و از اصالت انسان های مرد می گویم.

عزیزی می گوید:

چقدر از حجم اندوه تو می ترسم/ چقدر از شط گیسوی پریشانت/ و مثل بره ای از شانه کوه تو می ترسم.

و باز محمدی:

در ملتقای آتش و توفان، سکوت و صبر/ من ایستاده ام/ تا با نگاه خود/ پژواک ناله های زنان باشم/ یا آه کودکان/ آیینه ای برای جهان باشم.

میرشکاک نیز می گوید:

پاهای من پر از پرنده و طفل است/ و سینه ام/ پر از صدای دختران جوانمرگ. زن نمادی از عشق و زندگی است که بیشترین نصیب او از این دو، شیون و اندوه است. گویی زن و شیون همزاد هم بوده اند.

سودابه امینی از سوگواری خود می گوید:

شب در طنین گیسوان سوگوارم تا سحر رقصید/ پروانه ای تاریک/ پیشانی داغ مرا بوسید/ دیدم زنی/ با بافه های گیسوان مرده اش در چنگ/ پیچیده در خون خدا و شیون و فریاد/ سمت تو می آید/ با کودکان گمشده در باد/ سوگ سیاووشان/ میعاد ماه است و زن و شیون.

امین پور نیز از شیون مادر می گوید:

امشب در خانه های خاکی خاک آلود/ جیغ کدام مادر بیدار است/ که در گلو نیامده می خشکد/در زیر خاک گل شده می بینم:/ زن روی چرخ کوچک خیاطی/ خاموش مانده است/ باید گلوی مادر خود را/ از بانگ رود، رودبسوزانیم.

مصطفی علیپور نیز از زنان اندوهگین چنین می گوید:

کوچه ها/ در تصرف چلچراغ هایی است که دنباله خورشیدند/ و گورستان ها در تملک خواهرانی که برادری را از گورهای تازه آموخته اند/ مادران بر سجاده می میرند/ و پدران تشنه تقسیم دریا و پرنده اند.

عبدالجبار کاکایی زبان حال مادر شهید و گفتگوی او را با قاب عکس فرزندش چنین تصویر می کند:

به شوق خلوتی دگر که روبراه کرده ای

تمام هستی مرا شکنجه گاه کرده ای

محله مان به یمن رفتن تو روسپید شد

لباس اهل خانه را ولی سیاه کرده ای

چه بارها که گفته ام به قاب عکس کهنه ات

دل مرا شکسته ای، ببین گناه کرده ای

چه بارها که از غمت به شکوه لب گشوده ام

و ناامید گفته ام که اشتباه کرده ای

ولی تو باز بی صدا درون قاب عکس خود

فقط سکوت کرده ای فقط نگاه کرده ای

سلمان هراتی ظلم رفته بر مادران را که میراث رژیم گذشته است این گونه واگویه می کند:

من نبودم مادرم یتیم شد/ من نبودم/ درختان، به شکوفه نشستند/.../ ارباب صبحانه ای لذیذ از انجیر خورد/ مادرم گفت: ای کاش گرگ ها مرا می بردند/ ای کاش گرگ ها مرا می خوردند/ من نبودم/ مادرم یتیم شد/ هیمه های نیم سوخته/ کله چال/ را از آتش می انباشتند/ و ارباب کاهنی بود که با هیمه های نیم سوخته/ به تادیب مادرم برمی خاست/... / مادرم غذای خاکستر می خورد/ و بچه های خاکستر به دنیا آورد/ برای رفوی پیراهن های پاره ما/ دوبیتی و اشک کافی بود/ سوزن که بر دستش می رفت/ نه بر جگرم می رفت/ کی می توانستم گریه کنم/ آیا آسمان بر زمین آمده است/ ما که چیزی احساس نمی کنیم/ بالش من سنگین بود از اشک های من/ با گوشه زمخت لحافم/ اشک هایم را می ستردم/ بر دامن مادرم اگر گندم می پاشیدیم سبز می شد/ از بس گریسته بودم/ آسمان تنها دوست مادرم بود/ مادرم ساده و سبز مثل “ولگان” بود/ من شعرهای ناسروده مادرم را می گویم/ من با “امیرگته یا” خوابیدم/ من با “امیرگته یا” شیرخوردم/ من با “امیرگته یا” گریه کردم/ من نبودم/ من شاعر نبودم/ مادرم یتیم شد.

زن در عرصه اجتماع ساده و صبور همپای مردش می کوشد و می خروشد تا چرخ روزگار همچنان بچرخد و از حرکت باز نایستد:

میرشکاک این حکایت را چنین می گوید:

بر میان بسته تیغ، بید و بلوط/ پابه پای برهنه پامردان/ سنگ در دامن زنان شکنج/ داس در دست دختران غرور

کاکایی از زن ایلیاتی می گوید:

اینک ای مظلوم بی سامان ایل

ای زن پیوسته در حال رحیل

ای پلنگ آیین چشم آهو سلام

لاله دامان دالاهو سلام

و عبدالملکیان:

یک روز زنم گاو را و مرا هی می کرد/ و دیگر روز من گاو و زنم را هی می کردم/ سی سال است که من و زنم یک سهم داشته ایم و گاومان یک سهم/ سی سال است که با عرقریزان من و زنم/ شیارها و کرتها را آبیاری می کند/ سی سال است که با دست های ترک دار من و زنم/ در خاک ریشه می دواند.

فصل چهارم: زن و مادری

مادر در ادبیات کهن ما جایگاه خاصی دارد. برای بیان رنج و اندوهی که بر دوش بشریت و شاعر معاصر نیز است، از رنج و اندوه مادر واگویه کرده است. در اشعار حماسی از حماسه مادر و در شعر سیاسی از قربانی شدن او و یا شوی و فرزندانش سخن گفته است. گاه از مادران اسطوره ای تاریخ برای بیان مقاصد خود سود جسته است و گاه برخی عناصر عالم را به مادر تشبیه کرده و در استعاره را از وجود مادر پرورده است.

احمد عزیزی:

چون گل کودکی بازتر شد

مادرم از وجودم خبر شد

غلامحسین عمرانی:

به احترام پدر یا به یاد مادرمان

به نام خانه و دیوار و در سلام کنیم

عبدالجبار کاکایی:

تا مادرم نام مرا زایید

عاشق ترین، عاشق ترین بودم

سلمان هراتی:

شاید تو شقایقی باشی

که دردفتر فردای مادر می درخشی

فصل پنجم: زنان مذهبی

زنان بزرگ تاریخ، همیشه در ادبیات فارسی حضور داشته اند. اما شعر انقلاب که شعری متعهد و شیعی است از بانوان بزرگ دین، بخصوص از شخصیت های مبارک زنان بزرگ شیعه بهره جسته است.

-1 فاطمه زهرا(س)

از فاطمه راکعی:

در باور زمانه نگنجد خیال تو

آری حقیقتی به حقیقت فسانه ای

“زهرا”ی پاک ای غم زیبای دلنشین

تو خواندنی ترین غزل عاشقانه ای

احمد عزیزی:

تو شاه جهان پور پیغمبری

زطاها و طوبی و از کوثری

شها جز تو این در و گوهر که راست

به شاهان چو مرضیه مادر که راست

سهیل:

شگفتا با حضور مادر تو

به هنگام وداع آخر تو

نزد آتش به جان آسمان ها

نوای آب، آب از خنجر تو

ساعد باقری:

مگو غرق خون حسین است صحرا

از این داغ ای وای، ای وای زهرا

جلال محمدی:

پیش! ای خیبرگشایان خیبر

با کلید رمز یا زهرایتان

سلمان هراتی:

مادر با احتیاط/ از کنار آیینه می گذرد/ به مزرعه می رود/ و صریح می گوید: “توکل بر خدا”/ قربان درد دلت یا فاطمه زهرا.

-2 زینب کبری(س)

شعر انقلاب بویژه شعر دهه اول به جهت همزمانی و همسویی با جنگ، از بین زنان برتر عالم، زینب(س) را برگزیده است. و شاعران بیشترین سروده های حماسی خود را نثار او کرده اند:

عزیزالله زیادی:

دستهاتان خوشه چین تاک های شعله باد

کین زن گریان به ناقه، یادگار حیدر است

احمد عزیزی:

بر این شام غریبان تا شب افتاد

به روی هر سری، صد زینب افتاد

حسن حسینی:

با زمزمه سرود یا رب رفتند

چون تیر شهاب در دل شب رفتند

تا زنده شود رسالت خون حسین

با نام شکوهمند زینب رفتند

سهیل محمودی:

چو آوردند یا رب آب و آتش

به روز خیمه و لب آب و آتش

زاشک کودکان و داغ زینب

به هم پیوسته امشب آب و آتش

علیرضا قزوه:

او یک شب خواب خیمه های امام حسین را دید/ خواب زینب را/ خواب رقیه را/ و فردایش مرا به آقا سپرد و روانه کرد.

حسین اسرافیلی:

زان فتنه خونین که به بار آمده بود

خورشید “ولا” بر سردار آمده بود

با پای برهنه دشت ها را زینب

دنبال حسین سایه وار آمده بود

سلمان هراتی:

با ما بگو/ زینب کجا گریست؟/ زینب کجا به خاک فشانید/ بذر صبر؟/ بر ماسه های تو ای گردباد مرگ/ وقت درنگ ناقه دلتنگی/ زینب چه می نوشت؟

باز هم سلمان هراتی:

با زمزمه بلند توحید آمد

بالای سر شهید جاوید آمد

از زخم عمیق خویش سرزد زینب

چون صاعقه در غیبت خورشید آمد

محمدعلی محمدی:

کربلابود و گرد باد بلا

آتش افشان فتنه بر صحرا

داغ در داغ سینه زینب

سرخ در سرخ پیکر شهدا

وبالاخره حسن حسینی که شعر مذهبی را در شعر نو با گنجشک و جبرئیل به اوج رسانید:

پلک صبوری می گشایی/ و چشم حماسه ها/ روشن می شود/ کدام سرانگشت پنهانی/ زخمه به تار صوتی تو می زند/ که آهن خشم صبورت عیش مغروران را/ منغص می کند می دانیم/ تو نایب آن حنجره مشبکی/ که به تاراج زوبین رفت/ و دلت/ مهمانسرای داغ های رشید است/ ای زن/ قرآن بخوان/ تا مردانگی بماند/ قرآن بخوان/ و تجوید تازه را/ به تاریخ بیاموز/ و ما را به روایت پانزدهم معرفی کن/ قرآن بخوان/ تاریخ زن/ آبرو می گیرد/ وقتی پلک صبوری می گشایی/ و نام حماسی ات/ بر پیشانی دو جبهه نورانی می درخشد:/ زینب!

-3 مریم(س)

جلوه خارق عادت مادری مریم، سرتاسر دوره های ادبیات ایران زمین را به شوق آورده است و شعر معاصر نیز با نگاهی نو به مادری مریم می نگرد.

احمد عزیزی:

به قصر مشیت همه قیصریم

مسیحیم و از مریم مادریم

باز عزیزی:

ما مسیح چمنزار نوریم

مریم بیشه های شعوریم

عباس باقری:

او کز ملاط آب و آتش ارغوان بیخت

وزآستین مریمی، عیسی برانگیخت

حسین اسرافیلی:

در من عشقی است/ چون شور طور در موسی/ به عصمت طفلان و طهارت مریم/ ابدیت در وجود من جاری است.

-4 هاجر:

هاجر را می شود هجرت، غربت و محبت نام نهاد. زنی که همسایه خداست.

عزیزالله زیادی:

آنک غریو کوس تاتاران

در عرصه الله اکبر بود

چشم خدیجه خون، ابوطالب

خونین دلش چون فرش معبر بود

هاجر کنار حجر اسماعیل

در لجه ای از خون شناور بود

علی معلم:

آنک برآمد هاجر اسماعیل با او

بر بوقبیس استاده جبرائیل با او

باز معلم:

ای نطق مرغان مهاجر فهم کرده

اسرار ابراهیم و هاجر فهم کرده

-5 نرگس

احمد عزیزی:

ای نرگس مخمور ببین در صف گلها

مهدی به نماز آمده با آن قد و قامت

باز هم عزیزی سروده است:

با نور طفل نگرس در نیمه های شعبان

شکر خدا که برخاست ظلمت زمحفل ما

احمد زشوق مهدی امشب به کوی نرگس

انگشرتی نهادند در دست سائل ما

-6 آمنه

احمد عزیزی درباره آمنه و فرزندی که در حرای سینه دارد سخن می گوید:

بیا ای آمنه ای مادر نور

بدوش این مژده از پستان تنبور

تو نوری در دل آیینه داری

تو طفلی در حرای سینه داری

تو اکنون دامنت ثقل زمین است

تو طفلت از شبانان امین است

بیا ای آمنه ای مادر روح

بگیر این آخرین نیلوفر روح

از این ساعت حیاتی در دل توست

از این پس کائناتی در دل توست

از این پس دامنت امن حریم است

مخسب ای آمنه این گل یتیم است

البته چهره زنان بزرگ دیگری چون فاطمه بنت اسد، خدیجه، سمیه، سارا و... در لابه لای واژه های شعرا نقلاب به نمایش گذاشته شده که از ذکر نمونه خودداری می نماییم.

فصل ششم: زن برتر

اما زن برتر از نگاه شاعر معاصر چگونه زنی است؟

عمرانی می گوید:

برآمد زبام دماوند روشن

زنی، با ردای طمانینه بر تن

زنی دامن از هرچه “من” برگرفته

زنی برگرفته از این “هرچه” دامن

زنی از تبار کهن زاد دریا

که اش باید از لون دیگر سرودن

و میرشکاک می گوید:

فراتر از این دور/ مرا چشم در راه مانده است/ زنی/ تنش از آسمان، جانش از امتداد/ در آغوشش آیینه های بی شمار/ برابر در آفاق چشمش خزان و بهار/ به دور از چنین باد و چونان مباد.

فصل هفتم: زن، تشبیه و استعاره

در جای جای ادبیات فارسی زن همیشه به عنوان عنصری بوده که بتوان چیزهایی را به او تشبیه کرد. در شعر امروز نیز بسیاری از این استعاره های جدید و تازه و بعضا تکراری و قدیمی وجود دارد و اینک نمونه هایی از این تشبیهات واستعاره ها:

همایون علیدوستی:

در صبح خون ز مادر خورشید زاده اند

قومی که در غدیر شفق سر نهاده اند

احمد عزیزی:

زیر زخم قبیله ای که در او

خواهر عشق مادر بت هاست

عزیزی در جای دیگر:

یتیم عشق مرا زاده مادر دهر

به غیر زلف تو دلبر که می کشد نازم

میرشکاک دل خالی از عشق را به تنور تهی از آتش مادر تشبیه کرده است:

چون تنور سرد مادرم تهی

از حضور شعله های آتشی

بس کن ای دل، ای دل تباه من

خنده آور است از تو سرکشی

محمدعلی محمدی:

این یال اسب کیست/ چون زلف دختران امید/ برخاک/ خورجین خاطرات قدیمی را/ از سکه های نقره/ از زلف دختران امید/ از قبضه های خنجر/ از شانه های چوبی/ از کاسه های خالی خوب/ پر کردم.

در همان جنگلی که بر کوهش

مارها خواهران ما بودند

کودکان از وبای خون بالغ

زخم ها همسران ما بودند

سودابه امینی خورشید را بانویی تصور کرده است که...

آن سوی وهم نیلگون/ بانوی خورشید-/ با گوشواری سبز/ با گوشواری سرخ-/ پرواز مرغ عاشقی را می سراید/ آن سوتر از وهم جهان/ دریای از نور/ آغوش خود را می گشاید.

حسین اسرافیلی:

شفق شرمگین از شط خونتان

فلق لیلی آوای مجنونتان

عبدالجبار کاکایی:

زلیخای بی رحم پاییز

دریده است پیراهن من

و علیرضا قزوه عشق را مادر و خود را طفل تصور کرده است:

ای عشق به خواهشم مرا درمی یاب

هنگام نیایشم مرا درمی یاب

چون طفل به دور مانده از مادر خویش

محتاج نوازشم مرا در می یاب

احمد عزیزی:

زخم از تپه شقایق ها

مادر خاک را صدا می کرد

شاعران معاصر از “دختر” نیز تعابیری ساخته اند:

سهیل محمودی:

انگار دوش دختر خورشید

این دختری که این همه زیباست

تن شسته در طراوت دریا

کاینگونه دلفریب و دل آراست

عزیزی ترکیب دختر خواب را چنین به کار می برد:

نه شبنم، نه مریم، نه مهتاب بود

به دامان شب، دختر خواب بود

عروس نیز از نظر شاعران معاصردور نمانده است و گاه ترکیباتی با این مفهوم ساخته اند:

عباس باقری:

گویی عروس اشک من در عقد چشم است

اینان که گل بر دیده عالم نشسته

علی معلم:

به روم و روس می بری، به بوق و کوس می بری

نه مام توست این وطن که را عروس می بری

صداع حجله می دهند از این عروس رایگان

چه بنگره است در زمین از این نبره رایگان

فصل هشتم: زن و ساده نگری

همه انسان ها براساس فطرت پاک الهی آفریده شده اند. همه روحی خداجو دارند اما زندگی و رنگ های آن گاه گرد نسیان بر چشم های آن جهانی می پاشد و مفهومی ساده و کم عمق به زندگی انسان می دهد.

شعر امروز ایران با دختران و زنانی که جاذبه های مادی آنها را به سمت خود کشانده برخورد متفاوتی داشته است. برای نمونه بریده هایی از شعرهای علیرضا قزوه را با هم مرور می کنیم:

بگذار... روزنامه ها بنویسند:/ خانم ها برای تناسب اندام/ از یوگا استفاده کنند... بعضی شعرهایشان را/ به مینا و آیدا و سوزی تقدیم می کردند... کسی گیتار را ترجیح می دهد/ سوزی بی آنکه خجالت بکشد/ نامه های بوی فرندهایش را برای مادرش می خواند... چرا باید از زیر روسری های ژرژت/ رشته های جهنم شعله بکشد/ مگر اینجا الجزایراست.... اگر ناخن های لاک زده/ صورت انقلاب را نمی خراشیدند... بگذار ملوک/ به آرامگاه خانوادگی اش بنازد/ و هر روز عکس پدر بزرگوارش را پاک کند/ دیروز در خیابان زنی را دیدم که/ مانتوهای سبک سامورایی را تبلیغ می کرد/ با آستین های تنگ/ مخصوص آنان که با تیمم نماز می خوانند.

والسلام

.

روزنامه رسالت، چهارشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۶، شماره ۶۳۶۵

https://www.magiran.com/article/1572560